داستان هادی و رویای کامیون
در یک روز آفتابی، پسربچهای به نام هادی در حیاط خانهاش بازی میکرد. او عاشق کامیونها بود و همیشه در خیالش تصور میکرد که یکی از بزرگترین و زیباترین کامیونها را دارد. هادی به کامیونهای بزرگ که در خیابانها میگذشتند، با چشمانی پر از شوق نگاه میکرد و در دلش میخواست یکی از آنها را داشته باشد.
یک روز، هادی تصمیم گرفت که رویای خود را به واقعیت نزدیکتر کند. او به مادرش گفت: "میخواهم یک برچسب دیواری از کامیون بخرم و آن را روی دیوار اتاقم بچسبانم تا هر روز آن را ببینم و به کامیون خودم فکر کنم."
مادرش لبخندی زد و گفت: " ایدهی خیلی خوبی است، هادی! بیا با هم به فروشگاه برویم و برچسبی پیدا کنیم که دوست داری."
هادی با هیجان به فروشگاه سامارک رفت و در میان برچسبهای مختلف، برچسب پسربچه ایی را دید که یک کامیون زیبا پیدا دارد. او با شادی برچسب را خرید و به خانه برگشت.
وقتی برچسب را به دیوار اتاقش چسباند، احساس کرد که کامیون واقعی در اتاقش حاضر است. هر روز صبح که از خواب بیدار میشد، اول به کامیونش نگاه میکرد و با خود میگفت: "روزی من یک کامیون واقعی خواهم داشت!"
با گذشت زمان، هادی یاد گرفت که برای رسیدن به رویاهایش باید تلاش کند. او شروع به پسانداز کرد و در کنار تحصیل و بازی، کارهای کوچکی انجام میداد تا به هدفش نزدیکتر شود.
سالها گذشت و هادی بزرگتر شد. او هرگز کامیونش را فراموش نکرد و با سختکوشی و اراده، بالاخره توانست کامیون مورد نظرش را بخرد. حالا، آن کامیون واقعی در پارکینگ خانهاش بود و هادی هر روز با آن به ماجراجوییهای جدید میرفت.
او هرگز برچسب دیواری را از دیوار اتاقش نکند. این برچسب یادآور تمام تلاشها و رویاهایش بود و به او یادآوری میکرد که هیچ چیز غیرممکن نیست، اگر به آن باور داشته باشد و برایش تلاش کند.
